ثابت شدن در گنبد

ساخت وبلاگ

همین الان ک دارم مینویسم تقریبا 1ماه و 12 روز از گنبد اومدنم میگذره ...

اوضاع اوکیه تقریبا ...

الان یه اتاق آبی دارم که مال منه 

اولا مال مامانم بود ک توش خیاطی میکرد و درصد زیادی از زندگی کودکی و خردسالی من توی این اتق گذشته...

بعد یه مدت شدش اتاق جواد و هادی بعد از ازدواج جواد شدش اتاق هادی و حالام اتاق خیاطی من با ترکیب دکوراسیون سفید و آبی ...

الان تقریبا 1هفتس که ننه از بین ما رفته ...

اما حتی مرگ اونم باعث از بین رفتن یه سری فاصله ها نشد بلکه حتی انگار روی یه سری روابط خاک بیشتری ریخته شد و عمیق تر شد ...

الان تقریبا 10 ساله ک خونه ما خالی از مهمونه ...

نمیدونم این شرایطو دوست دارم یا نه ...

اما یه وقتایی دلگیره گاهی وقتام آرامش بخش تره ...

توی روزایی هستم که بیشتر سعی میکنم سکوت کنم تا بقیه بگن و من بشنوم ... و روابطو بیشتر حلاچی کنم ...

توی این روزام بیژن نقش یه پسر بچه کوچولو رو داره که همش میناله از تنها بودن ...

عجیبن این مردا !

یه وقتایی مثل کوه و یه وقتایی از گرشای 1ساله لوس تر !

هنوزم بی تجربم توی مدیریت روابطم ....

نقطه ضعفام اذیتم میکنن ...

خدایا اما با تمام وجودم ازت میخام ...

خونه ای که مال ما باشه ...

مزون و پارچه فروشیمون ...

فعالیت های جذابمون

بطور کامل توی تصوراتم ساختمش ...

اما بابت اجراش فقط و فقط کمک تورو میخام ...❤❤❤❤

 

HaMiN JooRi NeVeShT...
ما را در سایت HaMiN JooRi NeVeShT دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khayyatbashiia بازدید : 184 تاريخ : پنجشنبه 9 آبان 1398 ساعت: 3:01