پسرک گردالو

ساخت وبلاگ
 روزای اول که دیدمش اصلا برام مخم نبود

یکی بود مثل بقیه

کم کم یه سری رفتارهاش

مرام و معرفتش

و حس اینکه دیدنش منو یه جوری میکرد ...

برا عجیب و جالب بود

کم کم  به دیدنش توی کارگاه عادت کرده بودم

به بهانه های مختلف جاهایی ک بود سرک میکشیدم...

تا وقتی که مونا حرف از مجید زد که حسابی قاطی کردم

دهنش بسته شده بود که دوباره مجید ب اون گفته بود

وقتی اومد بهم گفت که مجید اینجوری گفته بهم انقده حرصم گرفت

تو دلم گفتم من تورو دوست دارم

اینکه تو نمیفهمی هیچی ولی اینکه داری میگی اون دوستم داره خیلی سنگینه

نخاستم چیزی از حس خودم بفهمه

اما 1بهش فهموندم دهن مجیدو ببنده

غیرتی بازیاش جالب بود برام...

تا اینکه فهمیدم عادت کردم به دیدن هرروزش تو کارگاه

روزی که منو مهسا رورسوند انقلاب اصلا د ست ندوشتم اون بشینه پشتش

اما مث اینه میبینم روزی ک خیلی یهویی شیرینیمون پخش بشه توی تاج محل   همه بهت زده بشن

ازش قول گرفتم هیچکس جز نیایش ندونه

و اونم قول داد

الان اگه یه روز نبینمش دلم تنگ میشه براش

اما نمیخام فعلا فعلنا بدونه ...

ذاتش پاکه

ولی بخاطر اطرافیانش مسیرشو درست نرفته ...

مهم پیدا کردن مسیره ...

دلم میخاد هر چی زودتر بیاد توی روشنایی زندگیش

زمانی میتونم روش حساب باز کنم که علاوه که دلش عقلش و حسابش هم پر بشه

دلم میخاد درس بخونه

و در ادامش یه توی یه کار خوش درامد متخصص بشه ...

دوست دارم یه کوچولو هنر بدونه اما کل زندگیش هنر باشه

چون هنر چندان پولی نداره

در صورتی خوش پوله که تبدیل به صنعت بشه

و دلم میخاد هر چی زودتر بیاد توی این صنعت

دلم میخاد روزی بشه که توی خوشبختی غرق بشیم ...

+ نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم دی ۱۳۹۵ساعت 23:38  توسط Fateme  | 
HaMiN JooRi NeVeShT...
ما را در سایت HaMiN JooRi NeVeShT دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khayyatbashiia بازدید : 148 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 15:26